راز خانوادگی پارت ۱۵
·
1403/01/23 11:40
· خواندن 1 دقیقه
انیا : اخ جون رسیدیم خونه
لوید : پس یور کجاس
در همین موقعه یور با قیافه ای خسته وارد شد
لوید : ی ی یور حالت خوبه
یور : لوید میخوام باهات تنهایی حرف بزنم
لوید : انیا برو خونه همسایه بغلی بعد میام دنبالت
انیا : باشه رفتم
لوید : خوب چی میخواستی بگی
یور : انیا بچه واقعی تو نیست درسته تو به من دورغ گفتی
لوید : تو از کجا فهمیدی
یور : جواب منا بده
لوید : خوب راستش همسر خدا بیامرزم بچه دار نمی شد ما هم رفتیم از تو پرورشگاه یه بچه را به فرزندی قبول کردیم
یور : چرا اینا زودتر بهم نگفتی
لوید : خوب الان که بهت گفتم
یور : ببین لوید مامانا بابای واقعی انیا زندن و دنبال انیا می گردن اونا گفتن هرکی که انیا به فرزند خوردگی قبول کرده را می کشند
لوید : تو اینا را از کجا می دونی