راز خانوادگی پارت ۱۶

Metra Metra Metra · 1403/01/24 21:22 · خواندن 1 دقیقه

           

لوید : چی باورم نمیشه حالا چیکار کنیم 

یور : من انیا را  تحویل میدم میگم که تو خیابون پداش کردم 

لوید : حالا چیجوری به انیا بگم 

یور : من الان بهش میگم انیا بیا اینجا 

انیا : بله آمدم 

یور : انیا میخوام بهت یه حقیقتی را بگم 

انیا : چی 

یور : مامانا بابای تو یکی دیگن من میخوام تو را ببرم پیش مامانا بابات 

انیا : واقعان منم میخوام بهتون یه حقیقتی را بگم من میتونم ذهنتونا بخونم 

لوید : چی چی تو تا الان چی گفتی یعنی الان هرچی من تو ذهنم گفتم 

انیا : آره 

یور : وای خدا مرگم بده میشه هرچی که من تو ذهنم گفتم را به کسی نگی 

انیا : بله 

لوید : یادت هست که کی از خانوادت جدا شدی 

انیا : فقط یادمه که چند نفر خونه ما را آتش زدن من داشتم تو اتاقم بازی می‌کردم آتیش همه جا را گرفت و مامانا بابام تو آتیش سوختن آما الان میشه زود تر منا ببرین پیشه مامانا بابام قول میدم رازاتون پیش من باشه 

یور : باشه الان میبرمت 

لوید : میتونی با ماشین من بری 

یور : ممنون