راز خانوادگی پارت ۱۶
لوید : چی باورم نمیشه حالا چیکار کنیم
یور : من انیا را تحویل میدم میگم که تو خیابون پداش کردم
لوید : حالا چیجوری به انیا بگم
یور : من الان بهش میگم انیا بیا اینجا
انیا : بله آمدم
یور : انیا میخوام بهت یه حقیقتی را بگم
انیا : چی
یور : مامانا بابای تو یکی دیگن من میخوام تو را ببرم پیش مامانا بابات
انیا : واقعان منم میخوام بهتون یه حقیقتی را بگم من میتونم ذهنتونا بخونم
لوید : چی چی تو تا الان چی گفتی یعنی الان هرچی من تو ذهنم گفتم
انیا : آره
یور : وای خدا مرگم بده میشه هرچی که من تو ذهنم گفتم را به کسی نگی
انیا : بله
لوید : یادت هست که کی از خانوادت جدا شدی
انیا : فقط یادمه که چند نفر خونه ما را آتش زدن من داشتم تو اتاقم بازی میکردم آتیش همه جا را گرفت و مامانا بابام تو آتیش سوختن آما الان میشه زود تر منا ببرین پیشه مامانا بابام قول میدم رازاتون پیش من باشه
یور : باشه الان میبرمت
لوید : میتونی با ماشین من بری
یور : ممنون