راز خانوادگی پارت ۱۷
·
1403/02/02 20:28
· خواندن 1 دقیقه
انیا و یور سوار ماشین شدن
یور : انیا میشه راز منا به کسی نگی
انیا : باشه من راز شما را به کسی نمیگم اما وقتی من رفتم میخوای با لوید زندگی کنی
یور : خوب راستش نه هرکی میره سراغ زندگی خودش
دیگه رسیدیم انیا جان پیاده شو
انیا : باشه
نگهبان: شما اجازه ورود ندارید
یور : من یور هستم
نگهبان: بفرمایید تو
انیا : وای این نگهبانا چقدر ترسناک بودن
یور : اونجا اتاق پدرت هست
انیا : میشه تو هم باهام بیای
یور : خیلی خوب بیا بریم