بکی : انیا امروز دانشگاه چطور بود 

انیا : مثله همیشه 

بکی : راستی هنوز تو خوابگاه میخوابی 

انیا : آره چطور

بکی : آخه مامانا و بابام امروز رفتن مسافرت ۲ ماه دیگه بر می گردن گفتم تا اون موقعه بیای خونه ما که من تنها نباشم 

انیا : باشه پس بزار وسایلم را از خوابگاه بیارم