دروغی که واقعی شد پارت ۱
·
1403/04/07 11:15
·
بکی : انیا امروز دانشگاه چطور بود
انیا : مثله همیشه
بکی : راستی هنوز تو خوابگاه میخوابی
انیا : آره چطور
بکی : آخه مامانا و بابام امروز رفتن مسافرت ۲ ماه دیگه بر می گردن گفتم تا اون موقعه بیای خونه ما که من تنها نباشم
انیا : باشه پس بزار وسایلم را از خوابگاه بیارم