دروغی که واقعی شد پارت ۱۵

Metra Metra Metra · 1403/06/27 12:01 · خواندن 1 دقیقه

 

 

دامیان : میگم حالا که داریم میریم خونه بکی بهتر نیست یه گل شیرینی هم بگیریم 

انیا: میگه میخوایم بریم خواستگاری 

دامیان : آخه دست خالی بده 

انیا : شوخی کردم آره برای یه بار تو عمرت یه فکر درست کردی 

دامیان : خوب پس زود بریم 

انیا: باشه 

۲ساعت بعد 

دامیان:  زود باش زنگ بزن 

انیا : چرا خودت نمیزنی 

دامیان: نمیبینی دستم پره 

انیا : آهان راست میگی 

دامیان : بزن دیگه دستم درد گرفت 

انیا : باشه الان میزنم زیییییگ 

لوید : بله 

انیا : منم انیا 

لوید : بفرمایید تو 

دامیان : چه موادب 

انیا: میگه دست درد نمیکنه زود باش برو 

دامیان : باشه بریم 

بکی : سلام انیا سلام دامیان خوش آمدید

انیا : سلام خیلی ممنون از دعوتتون 

بکی : خواهش میکنم بریم شام بخوریم که خیلی وقته غذا را آماده کردم 

دامیان : باشه بریم 

انیا : وای چه غذا های خوش مزه ای 😋

دامیان : خیلی خوبه ممنون 😁

بکی : نوش جان 

لوید : انیا دامیان میخوام بهتون یه حرف مهم بزنم 

انیا : خوب بفرمایید ما گوش میدیم