دروغی که واقعی شد پارت ۱۹د
لوید : انیا دامیان خوش آمدید
انیا : خیلی ممنون از دعوتون
دامیان : خیلی تبریک میگم
انیا : آخه چیا تبریک میگی اصلا میدونی داری درباره چی حرف میزنی
دامیان : خوب راستش نه
انیا : خوب پس اکلی حرف نزن
دامیان : باشه آز این به بعد فکر میکنما حرف میزنم راستی بکی خانوم کجاست
لوید : اونم الان پیداش میشه ولی تا اون نیمده میخواستم یه چیزی بهتون بگم
انیا : اگه در باره اون موضوعه من نظرم گفتم
لوید : آخه دامیان از خواستگاری کرده
انیا : چی گفتی چه غلطی کرده
دامیان : به خدا من همچین کاری نکردم باور کن به جون خوم
لوید : یعنی میخوای بگی من دروغ میگم
دامیان : با اینکه احترام زیادی براتون....
انیا : خیلی دلت بخواد بام ازدواج کنی
دامیا ن: یعنی تو .... از من خوشت میاد
انیا :خوب خوب راستش
لوید : خوب این غزیه تمام شد
انیا : چی اصلان نفهمیدم چی گفتم
لوید : چیزی نیست بلخره گفتی
بکی : بفرمایید من عروسی را آخر هفته بزاریم نظرت چیه لوید
لوید : به نظر من که عالیه
دامیان: ولی من هنوز قبول نکردم
انیا منم همین طور