راز خانوادگی پارت ۱
·
1403/01/07 21:24
·
انیا : بابا امروز منا می بری رستوران
لوید : نه بشین درستا به خون
انیا : نه اصلان من دیگه مدرسه نمی رم
لوید : آخه این چه ربطی به مدرسه داشت با این که دلم نمی خاد ولی باشه
انیا : اخجون من می رم لباسامو به پوشم
لوید : یور تو نمی یای
یور : نه من یه چنتا کار هست که باید انجام بدم
لوید : باشه هرجور راحتی
انیا : من آماده مامانی نمیاد
لوید :نه