یک مرگ یک زندگی part2
·
1403/02/12 13:48
· خواندن 1 دقیقه
فرانکی : مایکل چرا انقدر ناراحتی
مایکل : دوباره باید برم ماموریت
فرانکی : خب این کار هر روزمونه
مایکل : اما من ...........
فرانکی : اما نداره من خودم یه جوری به کاترین میگم
مایکل : واقعان ازت ممنونم
فرانکی : حالا از کی کار ت شروع میشه
مایکل : از فردا
فرانکی : به نظرم امروز با کاترین برو بیرون چون معلوم نیست دیگه کی ببینیش
مایکل : اره فکره خوبیه
خوب این پارت تموم شد واقعان ببخشید که دیر پارت دادم
ممنون میشم اگه حمایت کنید
تو پارت بعدی عکس کاترین براتون می زارم