دورغی که واقعی شد پارت ۴

Metra Metra Metra · 1403/05/22 20:02 · خواندن 1 دقیقه

 

 

 

 

بکی : این لباس قشنگه 

انیا : آره خیلی بهت میاد ولی خوب اگه اون لباس را بپوشی بهتره 

بکی : آره فکر بدی  هم نیست تو چی میپوشی 

انیا : همین لباسا خوبه 

بکی : من آماده راننده حرکت کن 

راننده: چشم 

بکی : خونه تون همون جای قبلی 

انیا : آره همون جاست 

زیییگ 

لوید: بله 

بکی : وای هنوز عوض نشده 

انیا : سلام بابا این بکی دوستم 

لوید : بله میشناسمشون بفرماید تو 

انیا : باشه 

لوید : بفرمایید از خودتون پذیرایی کنید 

بکی : چشم خدا رحمت کنه همسرتان را 

لوید : آنیا ایشون چیمیگن 

انیا : بابا بعد براتون توضیح میدم ببخشید گوشیم زنگ زد من برم تو اون اتاق 

لوید : باشه راحت باش 

بکی : خوب آقای لوید بعد مرگ خانمتون نمیخوای ازدواج کنید 

لوید : خوب هنوز بهش فکر نکردم 

بکی : بهتره بهش فکر کنید 

لوید : حالا ببینم چی میشه 

انیا : بله قربان بفرماید 

ناشناس : امروز میخوام بری به این آدرس و کار همه شونا تموم کنی 

انیا : ولی من امروز نمیتونم 

ناشناس : پس مجبور میشم این ماموریت به دامیان بدم 

انیا : باشه خودما میرسونم 

ناشناس : منتظرم 

انیا : بکی بابا من باید برم جایی کار دارم زود بر میگردم 

لوید: صبر کن حالا من با این چیکار کنم 

بکی : آقای لوید حالا میتونیم راحت تر صحبت کنیم 

لوید : بببببلهه