دروغی که واقعی شد پارت ۷
·
1403/05/27 20:55
· خواندن 1 دقیقه
لوید : انیا لطفا زود بیا خونه منا با دوستت تنها گذاشتی رفتی
انیا : الان میام بابا چند دقیقه صبر کن یه کاری برام پیش آمده
لوید : پس زود بیا
انیا : باشه کارش نداری
لوید : نه خدافظ
یور : انیا لوید هنوز مجرده
انیا : فعالان نه ولی قراره ازواج کنه
یور : باکی
انیا : بکی
یور : ولی اون که خیلی کوچیکه
انیا : شما چرا بعد این همه وقت هنوز مجردی
یور : نمیتونم بعد لوید کسی را دوست داشته باشم
انیا : میدونم چی میگید
یور : انیا لطفا راه منا ادامه نده بخاطره خودت میگم
انیا : ممنون که به فکرمی من برم اگه نه بابایی اعتباری میشه
یور : باشه زود بهم سر بزن
انیا : چشم
لوید : انیا بلخره امدی
انیا : بله بهتون خوش گذشت
بکی : آره آقای لوید هم صحبت خوبیه
انیا : براتون شام گرفتم
لوید : یعنی شما امشب میخواید بخوابید
انیا : اگه اشکالی نداره