دروغی که واقعی شد پارت ۱۲
·
1403/06/16 13:48
· خواندن 1 دقیقه
انیا : آفرین انگار داری یه چیزایی یاد میگیری
دامیان : بلد بودم تو نمیدیدیم
انیا : نه بابا رو کن ببنیم دیگه چی بلدی
دامیان : مطمئنی
انیا : آره
دامیان : بفرما
انیا : وای شگفت زده شدم
دامیان : انیا مواظب باش
شلیک
انیا : واسه چی پردی جلو تیر
دامیان : عوض تشکرت آخ پام
انیا : خوب میگه من گفتم بپری 😁
دامیان : بدو زنگ بزن آمبولانس
انیا : خوب بابا اینقدر شلوغش نکن یه تیر خوردی دیکه
دامیان: انیا آنقدر مسخره بازی در نیار کلی خون ازم رفت
انیا : صبر کن الماس بر دارم
دامیا ن : چی منا تو این وضعیت تنها میزاری
انیا : چیزیت نمیشه تو ۹ تا جون داری