راز خانوادگی پارت ۱۶
انیا : اخ جون رسیدیم خونه
لوید : پس یور کجاس
در همین موقعه یور با قیافه ای خسته وارد شد
لوید : ی ی یور حالت خوبه
یور : لوید میخوام باهات تنهایی حرف بزنم
لوید : انیا برو خونه همسایه بغلی بعد میام دنبالت
انیا : باشه رفتم
لوید : خوب چی میخواستی بگی
یور : انیا بچه واقعی تو نیست درسته تو به من دورغ گفتی
لوید : تو از کجا فهمیدی
یور : جواب منا بده
لوید : خوب راستش همسر خدا بیامرزم بچه دار نمی شد ما هم رفتیم از تو پرورشگاه یه بچه را به فرزندی قبول کردیم
یور : چرا اینا زودتر بهم نگفتی
لوید : خوب الان که بهت گفتم
یور : ببین لوید مامانا بابای واقعی انیا زندن و دنبال انیا می گردن اونا گفتن هرکی که انیا به فرزند خوردگی قبول کرده را می کشند
لوید : تو اینا را از کجا می دونی
معرفی شخصیت
سلام من مایکل ستون هستم 21 سالم و جاسوس هستم
سلام من یور برایر هستم ریس آدم کش ها
جک : مایک برات یه ماموریت دارم
مایکل : چه ماموریتی
جک : تو باید ریس آدم کش ها را پیدا کنی مامورا ما یه ردی زدن تو به عنوان پیش خدمت میری اونجا
مایکل : باشه
جک : تو باید اسمتا عوض کنی
مایکل : باشه
جک : از این به بعد اسمت لوید فورجره
مایکل : آهان باشه من دیگه باید برم خونه
پارت بعدی ۵ لایک
فرانکی : دیگه نگران نباش کار تو دو ماه دیگه تموم بعد همه چی برمی گرده سر جای اولش
در همین موقعه انیا آمد و حرف های فراکی را شنید
لوید : فکر نکنم
فرانکی : منظورت چیه
لوید : منظورم اینه که دوباره نمی تونم انیا بفرستم پرورشگاه
فرانکی : شاید انیا پدر مادر پیدا شدن
لوید: چی منظورت چیه
فرانکی: ما یه ردی از مامانا باباش پیداکردیم فکر کنم اونا هم دنبال بچشون بگردن
لوید : حالا با یور چیکار کنیم
فراکی : برا اونم یه نقشه دارم
لوید: چه نقشه ای
فرانکی : می خواستگاریش
لوید: چی چی گفتی داری شوخی میکنی
فرانکی: میگه نمی خوای از این ماموریت راحت شی اگه ماما نا بابا انیا پیدا نکردم خودم یور مامانا باباش میشیم
لوید : اول ببین یور قبول میکنه یا نه من دیگه می رم انیا بیا بریم
برای پارت بعد ۳ لایک فراموش نشه
لوید : فرانکی درا بازکن
فراکی : چی میخوای
لوید : درا بازکن برات میگم
فراکی: خب بگو
لوید : میخوام با انیا چند ساعتی پیشت بمونم
فراکی: با یور دعوات شده
لوید : بزار بیام تو برات توضیح میدم
فراکی : خیلی خوب بیا تو
انیا : وای عمو فرفری چقدر خونت کثیفه
فراکی : ساکت شو
لوید : انیا این پول را بگیر برو برا خودت یه چیزی بخر
انیا : باشه
فراکی : نمی گی یه وقت بچه گم می شه
لوید : بچه باهوشی
فراکی : خوب اون چیزی که می خاستی بگی را بگو
لوید : یور به انیا گفته که بره بیرون حتا گفته منم نباشم می خواست با داداش در مورد یه چیزی حرف بزنه
فراکی : حالا از چی نگرانی
لوید : از این که بفهمه من جاسوسم
لوید : انیا چرا امدی بیرون
انیا : مامان گفت می خاد با دایی تنها باشه
لوید : حالا کجا داری می ری
انیا : خونه بکی
لوید : زود برگرد
انیا : تو باهام بیا دایی گفت نمی خاد تو را ببینه
لوید : اه باشه زود برو سوار ماشین شو
انیا : باشه
لوید : بیا بریم خونه فرانکی
انیا : من حوصله عمو فرفری را ندارن
لوید : چاره ای نداریم
یوری : بلخره می تونم خواهرم ما ببینم زیگ
یور : فکنم یوری
انیا : من در را باز می کنم سلام دایی
یوری : به من نگو دایی
یور : سلام داداش خوش آمدی
یوری : سلام خواهر تنهایی
یور : لوید رفته بیرون الان بر می گرده
یوری : اِ چه خوب بیا بشین باهم حرف بزنیم
یور : درمورد چی
یوری: خب مثل قبلنا که باهم حرف می زدیم دیکه
یور : آهان باشه
یوری : نمی خای به این این دختره بگی بره
یور : انیا جان می شه مارا تنها بزاری
انیا : انیا می ره خونه بکی
یور : آفرین انیا
یوری : به لوید م بگو دیر بیاد
یور: باشه
بکی : خونتون اینجاست
انیا : آره
بکی : زود زنگا بزن
انیا: باشه زیگ
یور : سلام انیا خوش آمدی
بکی : انیا بابات خونه هست
انیا : نه
بکی : پس من می رم یه موقعه دیگه میام
انیا: باشه
یور : انیا امتحان علومتا چند شدی
انیا :۱۵
یور : آفرین خیلی پیش رفت کردی امروز داداشم یوری میاد برو اتاقتا تمیز کن
انیا : چه لباسی به پوشم
یور : همون لباس را که گذاشتم رو تخت
لوید : سلام من اومد
یور : خوشومدی
لوید: اون چیزایی که خواسته بودی خریدم مطمئنی می خای خودت غذا درست کنی
یور : آره تازه یاد گرفتم چی جوری این غذا را درست کنم