وبلاگ خانواده جاسوس

وبلاگ خانواده جاسوس

به وبلاگ خانواده جاسوس خوش آمدید

راز خانوادگی پارت ۸

راز خانوادگی پارت ۸

Metra Metra Metra · 1403/01/14 16:45 ·

بکی باخودش گفت : دوباره قیافه انیا اینجوری شده هر وقت قیافش اینجوری یعنی یه گندی تو امتحان میزنه 

انیا : من ۲۰ میشم 

معلم : بچه ها برگه هاتون صحیح شد بیان توکلاس تا نمره هاتون بگم 

دامین: کله صورتی تو دوباره ۱ میشی 

انیا : دهنتا ببند 

بکی: اصلا بلد نیستی با یه دختر چه جوری حرف بزنی 

معلم : خب نمرات را اعلام می کنم دامیان ۱۸ بکی ۱۹ 

انیا : وای الان نمره منا میگه 

معلم: انیا فورجر ۱۵ 

انیا : چی چیشد ۱۵ حالا جواب بابا م چی بدم 

بکی : آفرین انیا خیلی پشرفت کردی 

انیا : بکی ازت ممنونم دوست خوبم 

معلم :نمره اونایی را که خوندم برن خونه 

بکی :انیا امروز من می رسونمت خونه 

انیا:ممنون  

بکی باخودش گفت : وقتی انیا رسوندم خونه می تونم لوید عزیزم ما ببینم 

راز خانوادگی پارت ۷

راز خانوادگی پارت ۷

Metra Metra Metra · 1403/01/13 19:36 ·

انیا داره تو ذهنش میگه : وای حلا چیکار کنم هیچی نخوندم الان صفر میشم بابام منا می بره پرورشگاه ولی فکر کنم بکی خیلی خوب درس خونده ذهنشا می خونم و ۲۰ می شم 

معلم: بچه برگه های امتحان علوم را پخش می کنم 

انیا : من مطمئنم که ۲۰ میشم 

بکی : خیلی مطمئنی 

دامیان : آنقدر باهم حرف نزنین میام امتحان بدم 

انیا : خر خون

۲ساعت بعد 

معلم : بچه ها برگه هارا بدید 

انیا : من که خیالم راحته تونستم ذهن بکی را بخونم 

راز خانوادگی پارت ۶

راز خانوادگی پارت ۶

Metra Metra Metra · 1403/01/12 20:27 ·

صبح روز بعد 

یور : انیا انیا پاشو مدرسه ات دیر میشه 

انیا : الان میام 

یور : زود بیا صبحانه حاضره 

انیا : باشه پس بابا کجاست 

یور : اون کار داشت زود رفت 

انیا : من دیگه میرم مدرسم دیر شد 

یور : موفق باشی 

از زبان انیا : زود از پله ها پایین رفتم و تا اولین اتوبوس آمد سوار اتوبوس شدم و رفتم مدرسه وقتی که رسیدم مدرسه بکی را دیدم 

بکی : سلام انیا خوبی 

انیا : سلام ممنون تو خوبی 

بکی : امتحان علوم را خوندی 

انیا : ااارررههه

بکی : یه جوری گفتی آره فکر کردم نخوندی 

راز خانوادگی پارت ۵

راز خانوادگی پارت ۵

Metra Metra Metra · 1403/01/11 19:28 ·

لوید : کارم که تموم شد برگشتم پیش انیا دیدم که رومیز خوابیده بقلش کردم سوار ماشین شدیم وبه خونه رسیدیم وقتی درا باز کردم یور با پاش زد تو صورتم 

یور : از اون پسره که آمده بود تو سازمان خیلی عصبانی شدم برا همین تا  لوید آمد خونه زدم تو صورتش 

یور : وای آقای لوید ببخشید حواسم نبود انیا بقلتونه 

لوید داره تو ذهنش می گه : ای خدا منا بکش یعنی اگه انیا بقلم نبود منا می کشت 

یور : آقای لوید داره از دهنتون خون میاد 

لوید داره دوباره تو ذهنش می گه : خب آره دیگه پس انتظار داشتی چه اتفاقی بیوفته 

یور : بفرمایید براتون دست مال آوردم انیا بدید من ببرم تو اتاقش 

راز خانوادگی پارت ۴

راز خانوادگی پارت ۴

Metra Metra Metra · 1403/01/10 14:50 ·

یور : سلام رییس امروز باید کی را بکشم

رییس : هیچکی امروز می خام به شما عضو جدید را مرفی کنم اسمش جک 

یور داره تو ذهنش می گه : وای اگه آنقدر کارش خوب باشه که منا بندازن بیرون چی دیگه بدبخت می شم 

جک : خاتم یور از این که شما را می بینم خیلی خوشحالم من هیچ وقت نمی تونم مثل شما این قدر حرفه ای آدم بکشم 

یور : م ممنون نظر لطف شماس 

یور داره تو ذهنش می گه : وای شاید می خاد با این کار منا از کار بی کار کنه شاید مأمورا 

جک : خانم یور حالتون خوبه 

یور : بله من باید برم خونه 

 

راز خانوادگی پارت ۳

راز خانوادگی پارت ۳

Metra Metra Metra · 1403/01/09 10:29 ·

از زبان لوید عالی شد که خانواده دزموند هم اینجاس باید تغییر قیافه بدم از او چنتا اطلاعات  به دست بیارم ولی انیا را چیکار کنم 

لوید : انیا من می رم دستشویی تو غذا تا بخور تا من برگردم 

انیا : باشه 

ولوید رفت تغییر قیافه داد 

از زبان لوید الان که تغییر قیافه دادم این میکروفن را پشت صندلی دزموند می زارم و از نقشه اون باخبر می شم 

راز خانوادگی پارت ۲

راز خانوادگی پارت ۲

Metra Metra Metra · 1403/01/08 09:04 ·

یور : خوب شد باهاشون نرفتم امروزم بای یکی را بکشی 

 

لوید : انیا رسیدیم پیاده شو 

انیا : اخجون بریم میز ۶ 

لوید : آخه عددش چه فرقی می کنه 

انیا : اگه به حرفم گوش ندی نمی رم مدرسه 

لوید : باشه تو برو بشین منم دارم میام 

انیا داره تو ذهن می گه : آره حلا وقتی بابایی آنجا بشینه خانواده دزموند را می بینه بعد به من افتخار می کنه 

لوید: اینم میز شماره ۶ چی اون خانواده دزموند نیست آفرین انیا خوب جایی نشستیم 

راز خانوادگی پارت ۱

راز خانوادگی پارت ۱

Metra Metra Metra · 1403/01/07 21:24 ·

انیا : بابا امروز منا می بری رستوران 

لوید : نه بشین درستا به خون 

انیا : نه اصلان من دیگه مدرسه نمی رم 

لوید : آخه این چه ربطی به مدرسه داشت با این که دلم نمی خاد ولی باشه 

انیا : اخجون من می رم لباسامو به پوشم 

لوید : یور تو نمی یای 

یور : نه من یه چنتا کار هست که باید انجام بدم 

لوید : باشه هرجور راحتی 

انیا : من آماده مامانی نمیاد 

لوید :نه